زندگی...

صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد شویم

زندگی...

صبح ها وقتی خورشید در می آید متولد شویم

تبریک با چند روز تاخیر ...

در برابر هر زن توانایی که خسته از صفتِ « ضعیف» است، مرد ضعیفی وجود دارد که از قدرت کاذب رنج می‌برد.

در برابر هر زنی که خسته از صفتِ کاذبِ «حماقت» است، مردی وجود دارد که از پوشیدن نقاب «عاقل‌نمایی» رنج می‌برد.

در برابر هر زنی که خسته از برچسبِ «احساساتی» بودن است، مردی وجود دارد که از «حق گریه کردن و حساس بودن» محروم بوده است.

در برابر هر زنی که از آنکه به عنوان یک شیء جنسی قلمداد شود دل‌گیر است، مردی وجود دارد که نگران توان جنسی خود است.

در برابر هر زنی که از دستمزدی که شایستگی‌اش را دارد محروم است، مردی وجود دارد که مسؤلیت اقتصادی انسان دیگری را بالاجبار بدوش می‌کشد.

در برابر هر زنی که «اسرار مکانیکی ماشین» را نمی‌داند، مردی وجود دارد که نمی‌داند چگونه تخم‌مرغی را آب‌پز کند.

در برابر هر زنی که برای آزادی‌اش قدم بر می‌دارد، مردی وجود دارد که راه آزادی را باز می‌یابد.

نژاد بشر، پرنده‌ای است با دو بال؛ یک بال مؤنث و یک بال مذکر

تنها اگر دو بال بطور مساوی رشد کنند،

نژاد بشر می‌تواند پرواز کند.نژاد بشر می‌تواند پرواز کند.

حال بیش از هر زمان دیگری می‌توان درک کرد که:

علت وجود زن، علت وجود بشر است.

مادرم روزت مبارک تورو با تمام وجودم می پرستم

به لطف خودت منو ببخش 

نقدی بر اشعار فروغ (از زبان شجاع الدین شفا)


لطفا بخونید و نظرتون رو در این مورد بگین
 

فروغ فرخزاد شاعره معاصری است که سبک و شیوه خاصی را در شعر و ادبیات فارسی ابداع نمود .

او تمام احساسات خود را بی پروا و بدون پرده پوشی در قالب شعر بیان کرده و همین بی پروایی است که او را از دیگر شاعران متمایز کرده است .

عمده شاعران زن در تاریخ ادبیات ایران ، یا جزء دربار خاندان سلطنتی بوده اند و یا از طبقات مذهبی که هر یک از آنها در حیطه خاصی شعر می گفته اند و به سختی می توان شعر آنها را از شاعران مرد تشخیص داد ، اگرچه شعر آنها از احساسات رقیق زنانه بی بهره نیست ولی هیچیک از آنان همانند فروغ تمایلات شهوانی و خواسته های درونی خود را به صراحت بیان نکرده اند .

به نظر من مهمترین مسئله ای که فروغ را از دیگران جدا می سازد این است که ، همه انسانها دوست دارند که تمایلات و خواسته های درونی خود را پنهان کنند ولی فروغ نه تنها آنها را پنهان نساخته ، بلکه با زبان شعر و به شیواترین کلام این احساسات را روی کاغذ آورده است .

یکی از دلایل استقبال از اشعار فروغ ، شفافیت سخنانش و رک بودن کلام اوست بدون اینکه به عادات موجود در جامعه توجهی داشته باشد .

فروغ توانست برای خود مکتب مشخصی بوجود آورد که البته هنوز تا حد کمال هنر فاصله زیادی دارد ، ولی عناصر اصلی این مکتب یعنی قدرت توصیف ، شور و حرارت فراوان ، تجسم بی پردهء عواطف و احساسات ، و توجه خاص به جنبه جسمانی عشق می باشد .

فروغ هنرمندی است که گناهش فقط توصیف آن احساساتی است که اگر هم گناهکارانه باشد ، بسیاری از ما بیش از او از لحاظ داشتن این احساسات گناهکاریم به اضافه این گناهی که خیلی از مدعیان اصلاح دارند و او ندارد ، که ایشان برای پوشاندن آنچه فکر می کنند دست به دامن گناه دیگری می زنند که دورویی و ریا نام دارد . کدام یک از ما می توانیم ادعا کنیم که هرگز این تمناهای ناگفتنی را در دل خود احساس نکرده ایم ؟

 

 

خودخواهی ما

یکی بود یکی نبود ...

در روزگاران قدیم

   درخت سیب تنومندی بود ...

با پسر بچه کوچکی ...این پسر بچه خیلی دوست داشت

با این درخت سیب مدام بازی کند

 از تنه اش بالا رود

 از سیبهایش بچیند و بخورد

 و در سایه اش بخوابد

 زمان گذشت ...

 پسر بچه بزرگتر شد و به درخت بی اعتنا.

 دیگر دوست نداشت با او بازی کند

 اما روزی دوباره به سراغ درخت آمد

درخت سیب به پسر گفت :

 « های ...بیا و با من بازی کن... »

پسر جواب داد :

 « من که دیگر بچه نیستم که بخواهم با درخت سیب بازی کنم....»

 « به دنبال سرگرمی هائی بهتر هستم

 و برای خریدن آنها پول لازم دارم . »

درخت گفت:

 « من پول ندارم

 ولی تو می توانی سیب های مرا بچینی بفروشی و پول بدست آوری. »

پسر تمام سیب های درخت را چید و رفت

 سیبها را فروخت و آنچه را که نیاز داشت خرید

 و ........

درخت را باز فراموش کرد ...

 و پیشش نیامد..

 و درخت دوباره غمگین شد...

 مدتها گذشت و پسر مبدل به مرد جوانی شد

 و با اضطراب سراغ درخت آمد ...

« چرا غمگینی ؟ »

 درخت از او پرسید :

 « بیا و در سایه ام بنشین بدون تو

 خیلی احساس تنهائی می کنم... »

پسر ( مرد جوان ) جواب داد :

 « فرصت کافی ندارم...

 باید برای خانواده ام تلاش کنم..

 باید برایشان خانه ای بسازم ...

 نیاز به سرمایه دارم ...»

درخت گفت :

 « سرمایه ای برای کمک ندارم ...

 تو می توانی با شاخه هایم و تنه ام برای خودت خانه بسازی ... »

پسر خوشحال شد...

و تمام شاخه ها و تنه ی درخت را برید

و با آنها خانه ای برای خودش ساخت

دوباره درخت تنها ماند

و پسر بر نگشت

...

زمانی طولانی بسر آمد

...

پس از سالیان دراز...

 در حالی برگشت که پیر بود و...

 غمگین و ...خسته و ...تنها ...

درخت از او پرسید :

 « چرا غمگینی ؟

 ای کاش می توانستم ... کمکت کنم ..

اما دیگر .... نه سیب دارم ....نه شاخه و تنه

 حتی سایه هم ندارم برای پناه دادن به تو ...

هیچ چیز برای بخشیدن ندارم ... »

پسر ( پیر مرد ) درجواب گفت :

 « خسته ام از این زندگی و تنها هم ....

فقط نیازمند بودن با تو ام ...

 آیا می توانم کنارت بنشینم ؟ »

پسر ( پیر مرد )کنار درخت نشست . . . . . 

با هم بودند

 به سالیان و به سالیان

 در لحظه های شادی واندوه . . .

آن پسر آیا بی رحم و خود خواه بود ؟؟؟

 ؟؟؟

 ؟؟؟

 ؟؟؟

 ؟؟؟

 ؟؟؟

نه . . .

 ما همه شبیه او هستیم

 و با والدین خود چنین رفتاری داریم ...

 ؟؟؟

درخت همان والدین ماست

 تا کوچکیم دوست داریم با آنها بازی کنیم

 تنهایشان می گذاریم بعد ...

 و زمانی بسویشان برمی گردیم

 که نیازمند هستیم یا گرفتار

برای والدین خود وقت نمی گذاریم ...

 به این مهم توجه نمی کنیم که :

 پدر و مادر ها همیشه به ما همه چیز می دهند

 تا شاد مان کنند و مشکلاتمان را حل ...

 و تنها چیزی که در عوض می خواهند اینکه ...

 *** تنهایشان نگذاریم ***

به والدین خود عشق بورزید

 فراموششان نکنید

 برایشان زمان اختصاص دهید

 همراهی شان کنید

 شادی آنها شما را شاد دیدن است

 گرامی بداریدشان

 و ترکشان نکنید

هر کس می تواند هر زمان و به هر تعداد فرزند داشته باشد

 ولی پدر و مادر را

** فقط یکبار** 

 

گند زدن

بحثی که این چند  روزه خیلی تو دانشگاه داغه موضوع لو رفتن قضیه معاون حراست دانشگاه با یکی از دختراست ... طبق حرفای یکی از اساتید که روحانی هستن این آقای محترم (البته مثلا محترم) از موردی که دخترخانوم داشته و موقعیت خودش بهره برده و به اصطلاح از اون آتو گرفته و ... باقی ماجرا

استادمون می گفت ما در حد تلفنیشو در جریان بودیم ... باقیشو خدا عالمه ...

جالبه که همین آقا محترمه سال قبل به خود ما گیر داده بودن و طوری وانمود میکردن که انگار معصومن و ما دچار گناه کبیره شدیم....

اینه که میگن ماه همیشه پشت ابر نمیمونه

دیروز دانشجوها در دانشگاه تحصن کردن ... اونم چه تحصنی ... فقط به یک سری حرف بین خودمون منجر شد که باید مجوز تحصن داشته باشیم و جالب اینجاست که حتما باید از خود حراست مجوز گرفت .... این بود تحصن ما !!!!!!!!!!!!!!

فقط خدا میدونه که چقد از حق دانشجوها پایمال شده و اون پرونده های حراست چقدر از روی نامردی تشکیل شده یا نشده ....

به نظر شما آدم میتونه چیکار کنه تو این جامعه ای که تنها تو سر جوونا زدن ....

مطلب بعدی رو میخوام در مورد طرح حجاب بگم